فیلمهای پابلو لارائین (PABLO LARRAÍN) به ترتیب رتبه بندی

پابلو لارائین فیلمساز برجسته سینمای معاصر شیلی، صراحت عجیبی در مورد تجربههای رسمی دارد. او وقایع دراماتیک را از لحظات تاریخی کشورش به عاریه میگیرد و آنها را به اصطلاحات سینمایی سازشناپذیر تبدیل میکند. با وجود اینکه این گرایش از روشهای متغییری سرچشمه میگیرد که ما میتوانیم آنها را به صورت منفک مورد بررسی قرار دهیم؛ اما بررسی تمام فیلمهای “پابلو لارائین” از دیدگاه دورههای مختلف، مزیت بیشتری دارد. در این صورت ما می توانیم روندهای مسیر حرفهای او را در قالب حرفهای غیرقابل پیشبینی که تا حدودی سرگردان و خلاقانه چالشبرانگیز محسوب میشوند، مورد بررسی قرار دهیم.
آنچه در این مقاله میخوانید
فیلمهای آقای پابلو لارائین (PABLO LARRAÍN)
فیلمهای “پابلو لارائین” به دلیل تاثیر دیکتاتور مورد حمایت ایالات متحده در شیلی یعنی “آگوستو پینوشه” (Augusto Pinochet) و پیامدهای مشکلساز تاثیرات او بر جامعه، تصویر شفافی از تاریخچه آشفته شیلی را پیش چشمان تماشاگر به تصویر میکشد. در واقع “لارائین” با استفاده از زخمهای چندین دوره تاریک کشورش، داستانهایش را بازگو میکند. “لارائین” از دیدگاهی واقعگرایانه به این موقعیتها نگاه میکند و سعی کرده است بر موضوعات مناسبی مانند سوءاستفاده از قدرت و خطرات رژیمهای استبدادی تمرکز کند.

شاید این نقطه مناسبی برای بحث بر سر چهارچوب انتقادی ارزیابی مجموعه آثار “لارائین” باشد. در واقع آنچه در این جا مطرح است، تنها شناخت ما نسبت به یک کارگردان خاص نیست؛ بلکه مسئله نویسندگی را در حالت کلیتر و نحوه کارکرد آن را در یک حوزه سینمایی جدید و در حال تغییر نیز در بر میگیرد. در ادامه به رتبهبندی تمام فیلمهای “پابلو لارائین” خواهیم پرداخت. با اکسیژن همراه باشید.
۹. “فوگا“ (FUGA) – ۲۰۰۶
بدشانسی میتواند به صورت غیرمنتظرهای زندگی ما را تحتالشعاع قرار دهد و ما را در موقعیت بدبینی و نا امیدی قرار دهد. اما این تا حد زیادی به اراده ما بستگی دارد که آیا آنقدر شهامت داریم که وضعیت را به نفع خود تغییر دهیم و پیروز و سرافراز از اقیانوس شکست بیرون بیاییم. بافت موضوعی اولین اثر “پابلو لارائین” از مضمونی مشابه بهره میبرد.
“الیسئو مونتالبان” (Eliseo Montalbán) (با بازی “بنخامین بیکونیا” (Benjamín Vicuña)) خیلی قبل از اینکه به یک آهنگساز جوان و پرشور تبدیل شود، دوران کودکی نامناسبی را پشت سر گذاشته است. او شاهد تجاوز به خواهر خردسالش و قتل وحشیانه او بوده است و همین باعث شده از دوران کودکی زخمی همیشگی بر روح و روان او وارد شود. او سالها بعد به دلیل مرگ پیانیستش با تراژدی مشابهی مواجه میشود. از این رو “الیسئو” از نظر روحی و روانی کاملاً متلاشی میشود و بیشتر اوقات را در یک موسسه روانی سپری میکند. چگونگی بازگشت او به دنیای موسیقی، محور اصلی فیلم را تشکیل میدهد.
“پابلو لارائین” با خلاقیت، موضوعات حساس را مدیریت میکند و ظرافت پیچیده احساسات انسانی را از درون و بیرون به نمایش میگذارد. او در این فیلم از موسیقی به عنوان نوشدارویی استفاده کرده است که قهرمان داستان با توسل به آن، بر خاطرات دردناک و غمانگیز خود و عقدههای روانیاش غلبه میکند. او با استفاده از ارکسترها و پیانوها، آهنگها و تنهای ظریفی را خلق میکند که روح آن دوره را تداعی میکنند. این فیلم برنده جایزه” Golden India Catalina ” در “جشنواره فیلم کارتاخنا” (Cartagena Film Festival) ۲۰۰۷ شد و “لارائین” با آن، سفر سینمایی خود را آغاز کرد. با این وجود یکی از آثار ضعیف در بین فیلمهای “پابلو لارائین” محسوب میشود.
۸. “تونی مانرو“ (TONY MANERO) – ۲۰۰۸
یکی دیگر از فیلمهای “پابلو لارائین”. داستان فیلم “تونی مانرو” در “سانتیاگو د شیلی” ۱۹۷۸ میگذرد و درباره “رائول پرالتا” (Raúl Peralta) مردی مقلد است که در دهه ۵۰ زندگی خود قرار دارد و به شدت دوست دارد شخصیت “جان تراولتا” (John Travolta) را در فیلم “تب شب یکشنبه” (Saturday Night Fever) تقلید کند. آرزوی دیرینه او شناخته شدن و کسب شهرت در سراسر کشور است. وقتی تلویزیون یک مسابقه رقص برگزار میکند، او دروغ میگوید، تقلب میکند و مسیر خود را در شهر دستکاری میکند تا در این مسابقه تلویزیونی برنده شود.
رقص به تقلید از یک سوپراستار هالیوود، برای “رائول” مانند یک محرک عمل میکند تا از وضعیت تاریک و ناامیدکننده زندگی خود فرار کند و به گونهای از جامعه ترسناک تاریک خود که به دلیل دیکتاتوری “پینوشه” به چنین وضعیتی دچار شده است، فاصله بگیرد. “پابلو لارائین” در فیلم “تونی مانرو” هوش هنری خود را به گونهای به کار میگیرد که با نیاز او به شناخت زمانهاش همراه شده است. در نتیجه او اثری را خلق کرده است که احتمالاً سازندهترین نقطه تلاقی بین زندگی و هنر و سیاست و فرهنگ است. او با تمرکز بر مبارزه مردم عادی، مقتدرانه به سیاست مبارزه طبقاتی میپردازد. او با دیدگاهی غیر احساسی به بررسی ابعاد کلی این دوران و تاثیر آن بر روان مردم شیلی به عنوان یک ملت میپردازد.
فیلم “تونی مانرو” برنده جایزه برتر “جشنواره فیلم تورینو” (Torino Film Festival) ۲۰۰۸ شد و به عنوان نماینده شیلی برای دریافت جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی، به هشتاد و یکمین دوره جوایز اسکار راه یافت.
۷. “نرودا“ (NERUDA) – ۲۰۱۶
داستان فیلم “نرودا” در فاصله سالهای ۱۹۴۸ تا ۱۹۴۹ پس از اینکه رئیس جمهور “گونزالس ویدلا” (González Videla) (با بازی “آلفردو کاسترو” (Alfredo Castro)) پس از پیروزی در انتخابات به آرمانهای کمونیستی خیانت کرد، رخ میدهد. “پابلو نرودا” (Pablo Neruda) (با بازی “لوئیس گنکو” (Luis Gnecco)) به طور علنی به سیاست زندانی کردن کارگران معادن کمونیستی توسط دولت اعتراض کرد. در نتیجه دولت حکم بازداشت او را صادر کرد. او پس از شنیدن این خبر مخفی میشود. یک پلیس جوان به نام “اسکار پلوچونو” (Óscar Peluchonneau) (با بازی “گائل گارسیا برنال” (Gael García Bernal)) مسئول پیدا کردن این فراری میشود.
در این فیلم شخصیت اصلی به عنوان مظهر مردم شیلی به تصویر کشیده میشود، او از دیدگاه شخصی، فردی است که به شدت نگران مبارزات حزب کمونیست است. صحنههایی مانند هنگامی که “نرودا” گدای خیابانی را در آغوش میگیرد، یا به خدمتکار هتل اطمینان میدهد که پس از انقلاب ساعات کاریاش کاهش پیدا کرده و دستمزدش افزایش مییابد، جذابیت انسانی “نرودا” را نشان میدهد. این فیلم نه به طرز مخربی تیره و تاریک است و نه به صورت تصنعی دردناک است. فیلم تصویری متعادل و جدی از مضمون خود ارائه میدهد. این فیلم به عنوان پروژهای عمیقاً شخصی مطرح میشود که در ضمن نیم نگاهی سخت و نابخشودنی بر یک دوره مهم از تاریخ شیلی دارد.
با وجود اینکه کارگردانان سعی میکنند آزادی شاعرانه را در تولید و سینمایی خود به رسمیت بشناسند، تلاش میکنند تا بر فیلمهای خود کنترل داشته باشند و از آنها به عنوان واسطهای برای ابراز نگرشها و باورهای خود استفاده میکنند. البته این مسئله که آثار “پابلو لارائین” تا چه اندازه نشاندهنده شخصیت اوست، جای سوال دارد. هر چند “نرودا” چنین گفتمانی را مطرح میکند، اما فیلم چندان با انسجام نشان داده شده در دیگر فیلمهای زندگینامهای او مطابقت ندارد. بنابراین یکی از آثار خوب در بین فیلمهای “پابلو لارائین” نیست.
۶. “اما“ (EMA) – ۲۰۱۹
حال و هوای فیلم “اما” در حالت کلی خلسهآور است و از آنجایی که با یک فرمالیستی جسورانه ساخته شده است، در نهایت به یک نتیجه دیوانهکننده منجر میشود. “لارائین” حس و حالی شاعرانه به این فیلم بخشیده است که غالباً نشاندهنده اشتیاق همیشگی انسان برای رهایی است. در واقع این فیلم به مطالعه شخصیت بیرحم و آشفته یک زوج میپردازد که نسبت به عواقب فرزندخواندگی دچار سوءتفاهم شدهاند و با مسئولیتهای پدر و مادر بودن بیگانه هستند.
“اما” (با بازی “ماریانا دی جیرولامو” (Mariana Di Girolamo)) یک رقاص و معلم جوان است که سالها پیش به همراه همسرش “گاستون” (Gaston) (با بازی “گائل گارسیا برنال” (Gael García Bernal)) که اکنون از هم جدا شدهاند، تصمیم به فرزندخواندگی گرفته بودند. آنها خیلی زود متوجه میشوند که این کودک ذهنی پریشان با گرایش پیروماتیک دارد. به زودی اتفاقی غمانگیز برای این زوج رخ میدهد. آنها تصمیم میگیرند با رشوه و به هر شکل ممکن، کودک را به سازمانی که از آن گرفته بودند بازگردانند. اما عذاب وجدان آنها بابت این کار، همیشه آنها را آزار میدهد. وقتی خانواده آنها از هم میپاشد، همه چیز بیشتر به هم میریزد.
“لارائین” با ساخت این فیلم بیشتر به یک رویه واحد هنری نزدیک شده است که بیشتر شبیه یک حرکت واحد و یکپارچه است که از تنهایی تا امیدواری امتداد پیدا میکند و فقط شامل مجموعهای از حقایق و رویدادهایی که در قالب یک طرح در کنار هم قرار گرفتهاند، نمیشود. او با مهارت و زمانبندی فوقالعاده، از صداهای طبیعی و موسیقی برای خلق یک فضا استفاده میکند؛ ابعاد زمانی و مکانی بیشتری را القاء میکند و به این صورت تصاویری به یاد ماندنی خلق میکند.
۵. POST MORTEM – ۲۰۱۰
داستان این فیلم در سال ۱۹۷۳ و در بحبوحه کودتای نظامی “پینوشه” (Pinochet) در شیلی رخ میدهد. “ماریو” (Mario) (با بازی “آلفردو کاسترو” (Alfredo Castro)) یک کارگر مردهشورخانه است. او کم کم به همسایهاش “نانسی” (Nancy) (با بازی “آنتونیا زیگرز” (Antonia Zegers)) که یک رقاص کاباره است، گرایش پیدا میکند. در حالی که رابطه آنها در حال شکوفا شدن است، “نانسی” جذب یک فعال طرفدار “آلنده” (Allende) به نام “ویکتور” (Victor) (با بازی “مارسلو آلونسو” (Marcelo Alonso)) میشود. خیلی زود زندگی آرام و بیدغدغه “ماریو” دچار آشفتگی میشود، زیرا “نانسی” ناگهان ناپدید میشود.
سبک روایت فیلم، پیچیده و نکات داستانی آن چند سویه هستند. تجربه تماشای این فیلم این سوال را در ذهن بیننده ایجاد میکند که آیا شرایط فرهنگی و سیاسی یک جامعه لزوماً منجر به خلق نوع خاصی از فیلم میشوند و یا عکس این موضوع صادق است. در واقع رابطه بین این فیلم و فرهنگ، جامعه و سیاست به گونهای است که ادعای وجود رابطه علی و معلولی بین این دو دشوار است. فقط میتوان گفت که آنها با هم ارتباط دارند و بر یکدیگر تاثیر میگذارند. در حقیقت این فیلم خالق یک عرصه فرهنگی مردمی است که در آن رابطه بین سیاست، فرهنگ و متن فیلم در چهارچوب چنین روابطی به شکلی طبیعی بروز پیدا میکند.
در اینجا نیز تیزهوشی “لارائین” در زمینه کارگردانی باعث تجسم یک دوره متمایز تاریخی میشود و شخصیتها را با کمک رنگ، طراحی و بازی عالی بر روی یک بوم به تصویر میکشد. او به همراه فیلمنامهنویس این فیلم یعنی “ماتئو ایریبارن” (Mateo Iribarren) داستانی ساده را به تصویر میکشد و سطوح مختلف فلسفه، روانشناسی، سنت و روابط را به خوبی به نمایش میگذارد. این فیلم یکی از آثار خوب در فیلمهای “پابلو لارائین” است.
۴. “باشگاه“ (THE CLUB) – ۲۰۱۵
“لارائین” در فیلم باشگاه ما را به اتاقهای یک خانه خلوت در یک شهر کوچک ساحلی میبرد. فیلم درباره زندگی چهار کشیش بازنشسته است که به اعمال ناشایست و گناهان مختلف متهم هستند. آنها در یک فضای دورافتاده و منزوی زندگی میکنند. یک خواهر روحانی نگهبان آنها است و بر کارهای آنها نظارت میکند. اما زمانی که پنجمین کشیش با پیشینهای تیره و تاریک از راه میرسد تا به جمع گناهکاران ملحق شود، وضعیت شدیداً تغییر میکند.
“پابلو لارائین” در این فیلم ماهیت رفتار انسانی در میان اعضای یک کلیسای کاتولیک را به شکلی مضحک نکوهش میکند. او به مسائل وجودی میپردازد که شخصیتهای این فیلم با آنها سرو کار دارند و گاهی اوقات نیز نسبت به آنها بیتفاوت هستند. حتی اگر همواره به موازات زندگی آنها حرکت کرده و زندگیشان را تحتالشعاع قرار داده باشند. شخصیتهای پریشان فیلم خواهان معنا بخشیدن به هیاهوی زندگی قبلی خود هستند. این فیلم اساساً یک درام شخصیتمحور است و دائماً سوال میکند: این شخصیتها چه کسانی هستند؟ چرا وجود دارند؟ و چرا به آنچه که هستند، تبدیل شدهاند؟ ما هرگز پاسخ مناسبی برای این سوالات دریافت نمیکنیم.
در واقع فیلم “باشگاه” با استفاده از احساس گناه به عنوان یک استعاره، کنترل بسیار خوبی بر روی فضای داستان دارد و سعی میکند با روایت یک داستان متقاعدکننده، شکلی از هنر را به نمایش بگذارد که فرم و محتوای یک موضوع تحریکآمیز را در هم میآمیزد. “لارائین” برای ساخت این فیلم، جایزه بزرگ هیئت داوران شصت و پنجمین “جشنواره فیلم برلین” (Berlin International Film Festival) را به دست آورد.
۳. “ژکی“ (JACKIE) – ۲۰۱۶
در این فیلم “ژاکلین کندی” (Jacqueline Kennedy) (با بازی “ناتالی پورتمن” (Natalie Portman)) همسر رئیس جمهور “جان اف. کندی” (John F. Kennedy) پس از ترور او، در حالت روحی نامناسبی به سر میبرد. او بر خودش مسلط میشود، از خانواده “کندی” مراقبت میکند و مقدمات تشییع جنازه را فراهم میکند؛ زیرا ملت غمگین آمریکا باید شاهد مقاومت مثالزدنی بانوی اول بیوه خود باشند.
“لارائین” در این فیلم از ابزار درونگرائی به عنوان وسیلهای استفاده میکند تا تماشاگران بتوانند شخصیتهای مختلف داستان را بهتر بشناسند و درک کنند که چه چیزی تصمیمات و به ویژه رفتارهای آنها را هدایت میکند. او در این فیلم از اعتقادات، عمق، قدرت و پتانسیل سینمایی چشمگیر خود استفاده میکند و با کمک آنها یکی از مراحل دردآور تاریخ جهان را به تصویر میکشد. فیلم از همان فریم اول دارای انرژی جنبشی است که به راحتی به شخصیت تندخو و آسیبپذیر قهرمان داستان تعبیر میشود؛ زیرا بسیاری از جنبههای شخصیت او که در معرض دید تماشاگر قرار میگیرند، اغلب متناقض هستند.
اما مطالعه شخصیتهای غنی داستان، قراردادها را تغییر میدهد و تصورات مرتبط با نحوه روایت زندگینامهها را بر هم میزند و در عین حال تجربهای بسیار رضایتبخش را برای طرفداران این ژانر به ارمغان میآورد. فیلم از دیدگاه “ژاکلین” روایت میشود و به صورت غیرخطی پیش میرود. فیلم “ژکی” با طراحی صدای منحصر به فردش و بازی بیعیب و نقص “ناتالی پورتمن” یک درام جذاب است که توانست “لارائین” را از دنیای جشنوارهها به مسابقه اسکار برساند. این فیلم با اجرای پورتمن به یکی از آثار خوب در میان فیلمهای “پابلو لارائین” تبدیل شده است.
۲. “اسپنسر“ (SPENCER) – ۲۰۲۱
داستان درام زندگینامهای ۱۱۷ دقیقهای “اسپنسر” در “نورفلک” (Norfolk) در سال ۱۹۹۱ اتفاق میافتد. فیلم درباره “دایانا” (Diana) (با بازی “کریستن استورات” (Kristen Stewart)) پرنسس ولز است که تعطیلات کریسمس خود را با شاهزاده “چالز” (Charles) (با بازی “جک فارذینگ” (Jack Farthing)) و سایر اعضای خانواده سلطنتی، به همراه پسرانش “ویلیام” (William) و “هری” (Harry) در کاخ “ساندرینگهام” سپری میکند. اما ذهن او آشفته است و در آستانه حمله عصبی قرار دارد.
“پابلو لارائین” در این فیلم مهارت مثالزندی خود را برای روایت یک داستان پیچیده با حداقل فضا، کنترل مناسب بر فضای فیلم، خویشتنداری و حساسیت فوقالعاده، به خدمت میگیرد. فیلمنامهای که “استیون نایت” (Steven Knight) با مهارت فوقالعاده شکل داده و خلق کرده است، نشان میدهد که به پایان رسیدن ازدواج “دایانا”، ممکن است آغاز سرزندگی او با کمال وقار و متانت باشد. شخصیتهای فیلم آنقدر ظریف نوشته و خلق شدهاند که هر لحظه جنبههای جدیدی از وجود آنها برملا میشود و از هر طرف همدریها را به سمت خود جلب میکنند. زیرا نه تنها موقعیت آنها توسط تماشاگر مورد بررسی قرار میگیرد، بلکه حتی چهارچوب وجودی آنها نیز برای تماشاگر عیان میشود. از نکات برجسته تجربیات بصری فیلم، میتوان به حرکات روان دوربین، ترکیببندی دقیق و استفاده از نور در قالب همنوازی “کلر ماتون” (Claire Mathon) فیلمبردار اشاره کرد.
در واقع میتوان گفت که فیلم “اسپنسر” اثری جذاب است که در آن تنشهای دراماتیک هر لحظه تشدید میشوند و ثابت میکند که “لارائین” در واقعگرایی استاد بیادعایی است، زیرا او استعداد خود را در قالب سطح بیبدیل مشغولیت ذهنی خود به عنوان یک هنرمند نشان میدهد.
۱. “نه“ (NO) – ۲۰۱۲
جامعه بینالمللی در سال ۱۹۸۸ “پینوشه” دیکتاتور سابق شیلی را تحت فشار قرار داد تا یک انتخابات سراسری در شیلی برگزار کند. اگر شهروندان در این انتخابات به “پینوشه” رای «آری» بدهند، حکومت او برای ۸ سال دیگر تمدید میشود. اما رای منفی مردم شهر، به آنها امکان انتخاب رهبر جدیدی را میدهد. یک تولیدکننده تبلیغات جوان و موفق به نام “رنه ساودرا” (René Saavedra) (با بازی “گائل گارسیا برنال”) مسئولیت رهبری کمپین «نه» را برعهده میگیرد. انرژی دراماتیک فیلم زمانی به اوج خود میرسد که “ساودرا” تلاش میکند شیلیاییهای بدبین را بر ضد “لوچو گوزمان” (Lucho Guzmán) (با بازی “آلفردو کاسترو”) به پای صندوقهای رای بکشاند و آنها از این کار اجتناب میکنند.
فیلمنامه مستدل “پدرو پیرانو” (Pedro Peirano) و توجه دقیق “پابلو لارائین” به جزئیات، باعث شده حال و هوای رویداد تاریخی اصلی حفظ شود و باعث اثربخشی و ارتباط معاصر با حس و حال آن دوران شده است. در حقیقت فیلمساز ثابت کرده که میتوان فیلمی با ارزشهای هنری ساخت، بدون اینکه تسلیم حقیقت روانی محتوای داستان شد.
بازی کنترل شده، بالغ و با وقار “گائل گارسیا برنال” در این فیلم، جایزه بهترین بازیگر مرد “جشنواره فیلم ابوظبی” (Abu Dhabi Film Festival) ۲۰۱۲ را برای او به ارمغان آورد. “لارائین” برای ساخت این فیلم برنده جایزه «دوهفته کارگردانان» “جشنواره فیلم کن” (Cannes Film Festival) شد. در ضمن این فیلم نامزد بهترین فیلم خارجی “اسکار” شد. بنابراین این فیلم را یکی از بهترین فیلمهای “پابلو لارائین” میدانیم.