انیمه ایسکای (Isekai)؛ غم انگیزترین لحظات انیمه ایسکای به ترتیب رتبهبندی برای تماشا

انیمه ایسکای یک کار دراماتیک است و شخصیتهای مختلفی دارد که این شخصیتها بر مشکلات مختلف غلبه میکنند. بعد از غلبه بر این مشکلات که سرگرمکنندهترین لحظات انیمه را رقم میزنند، میتوانند تا آخر عمر شاد و خوشحال زندگی کنند. متاسفانه، تمام داستانهای انیمه ایسکای چنین پایان خوشی ندارند. لحظات غم انگیز انیمه ایسکای قهرمانی را نشان میدهند که دنیای قدیمی را ترک کرده و با دنیای جدید خو گرفته، بنابراین از این نظر منحصربه فرد هستند. در نتیجه، واکنش شخصیتها هم تاثیرگذار است.
آنچه در این مقاله میخوانید
- غم انگیزترین لحظات انیمه ایسکای
- ۱۰. همکلاسی حاجیمی به او خیانت کرد (Arifureta: From Commonplace To World’s Strongest)
- ۹. رم گالئو پادشاه اهریمن را در وجودش دارد (چگونه ارباب شیاطین را احضار نکنیم – How Not To Summon A Demon Lord)
- ۸. یک مزدور وفادار توسط سازمانش کشته شد (بهترین قاتل جهان به عنوان یک اشراف در جهان دیگری تناسخ پیدا میکند – The World’s Finest Assassin Gets Reincarnated In Another World As An Aristocrat)
- ۷. دختری که رودئوس گریرات او را دوست داشت، رودئوس را ترک کرد (تناسخ یک بیکار – Mushoku Tensei: Jobless Reincarnation)
- ۶. آخرین ثانیههای زندگی شیزو بی نهایت عاطفی هستند (زمانی که به عنوان اسلایم تناسخ پیدا کردم – That Time I Got Reincarnated As A Slime)
- ۵. همکلاسیها تمایلات قبلی رودئوس را از بین بردند تا زندگی کنند (تناسخ یک بیکار – Mushoku Tensei: Jobless Reincarnation)
- ۴. سوبارو درهم شکسته نزد امیلیا بازگشت، امیلیا هم آنقدر غافلگیر شده بود که نمیدانست چکار کند (ری:زیرو – Re: Zero)
- ۳. سیا نتوانست از دختری که دوست داشت محافظت کند (قهرمان محتاط: قهرمان مغلوب است – Cautious Hero: The Hero Is Overpowered But Overly Cautious)
- ۲. ریمورو نتوانست به موقع از شیون و بقیه محافظت کند (زمانی که به عنوان اسلایم تناسخ پیدا کردم – That Time I Got Reincarnated As A Slime)
- ۱. رم تا پای مرگ شکنجه شد و سوبارو شاهد این صحنه بود (ری:زیرو – Re: Zero)
غم انگیزترین لحظات انیمه ایسکای
بیشتر طرفداران با دیدن چنین لحظاتی اشک ریختند، مخصوصاً وقتی روح و روان شخصیتهای اصلی درهم میشکست. گرچه تماشای چنین صحنههایی کار سختی است، طرفداران هرگز از تماشای آن دست برنمی دارند. بیشتر انیمه های ایسکای شخصیتهایی دارند که در لحظات ترسناک و تراژیک از دست و پا می افتند. در این مقاله غم انگیزترین لحظات انیمه ایسکای را به شما معرفی میکنیم. اکسیژن را نفس بکشید.
۱۰. همکلاسی حاجیمی به او خیانت کرد (Arifureta: From Commonplace To World’s Strongest)

حاجیمی یک پسربچه مدرسهای معمولی است که به دنیای دیگری فرستاده شده است. دست تقدیر اینطور خواسته که همه همکلاسیهایش هم آنجا باشند. در حقیقت، او برخلاف همکلاسیهایش معمولیترین تواناییها را به دست آورده است. وقتی در یک سیاهچاله هستند، همکلاسیهایش به او خیانت میکنند و از روی پل او را هل میدهند. بنابراین به قعر سیاهچاله فرستاده میشود. حاجیمی برای بیرون آمدن از سیاهچاله هر کاری کرد، اما در این حین دتش را از دست داد. بدتر از همه این که وقتی گرسنه شد مجبور شد حیوانات سمی آنجا را بخورد.
۹. رم گالئو پادشاه اهریمن را در وجودش دارد (چگونه ارباب شیاطین را احضار نکنیم – How Not To Summon A Demon Lord)

رم از وقتی کودک بود پادشاه اهریمن را در وجودش داشت و این به طلسم او تبدیل شد. هر بار فکر میکرد که اگر این پادشاه اهریمن آزاد شود چه کارها که نمیکند، به وحشت میافتاد. هیچکس او را درک نمیکرد و این موضوع رازی بود که نمیتوانست با کسی درمیان بگذارد. رم مجبور بود هر روزش را در ترس و وحشت سپری کند. خوشبختانه، دیابلو در کنارش بود و حتی میگفت حاضر است به خاطر او پادشاه اهریمن را نابود کند. این حرفها آنقدر او را تحت تأثیر قرار داد که برای اولین بار بعد از مدتها به گریه افتاد.
۸. یک مزدور وفادار توسط سازمانش کشته شد (بهترین قاتل جهان به عنوان یک اشراف در جهان دیگری تناسخ پیدا میکند – The World’s Finest Assassin Gets Reincarnated In Another World As An Aristocrat)

لو یک مزدور عالی بود که در زندگی گذشته خود وفادارانه به سازمانش خدمت کرد. حتی به عنوان یک مرد بالغ حتی یک بار هم دستورات را زیرسوال نبرد و همیشه بدون کوچکترین ایرادی کارش را انجام داد. حتی به بچهها آموزش داد و ترفندهای مختلف را به همکارانش یاد داد. زمان گذشت و دیگر سازمان از او میترسید. او سوار هواپیمایی شد که قرار بود نابود شود و شانس زنده ماندن باقی نماند. او در حالی از دنیا رفت که پشیمان بود از این که چرا تمام عمرش را برای آن سازمان وقف کرد.
۷. دختری که رودئوس گریرات او را دوست داشت، رودئوس را ترک کرد (تناسخ یک بیکار – Mushoku Tensei: Jobless Reincarnation)

وقتی سرانجام اریس در کنار رودئوس خوابید، او دیگر از همیشه خوشحالتر بود. چون با تمام وجودش اریس را دوست داشت. وقتی رودئوس از خواب رؤیاییاش بیدار شد، دید که محبوبش برای او نامهای گذاشته، و گفته که آنها برای هم مناسب نیستند. رودئوس هم غمگین شد. از آنجایی که قلبش شکسته بود نمیتوانست تا مدتها از بستر بیرون بیاید. بنابراین به ناراحتی روحی روانی دچار شد و برای درمان خودش تصمیم گرفت یک ماجراجویی انفرادی را شروع کند. با این وجود خبر نداشت که اریس هم واقعاً او را دوست دارد و فکر میکرد لایق بودن در کنار رودئوس نیست. بنابراین اریس تصمیم گرفت نزد خدای شمشیر شمشیربازی را یاد بگیرد. همین صحنهها از غمانگیزترین صحنههای انیمه ایسکای هستند.
۶. آخرین ثانیههای زندگی شیزو بی نهایت عاطفی هستند (زمانی که به عنوان اسلایم تناسخ پیدا کردم – That Time I Got Reincarnated As A Slime)

شیزو در انیمه “زمانی که به عنوان اسلایم تناسخ پیدا کردم” بعد از سالها زندگی دیگر اهریمنی در خودش نداشت. با این وجود این اهریمن زندگی او را به جهنم تبدیل کرده بود. بنابراین قبل از این که بمیرد آرزو داشت پادشاه اهریمن لئون را نابود کند. بنابراین در آخرین ثانیههای زندگی در بستر افتاد و فقط ریمورو در کنارش بود. شیزو نشان داد که در سراسر زندگیاش چقدر زجر کشیده و از کودکی چقدر از این اهریمن میترسیده. چون این اهریمن هر آنچه را که برای او عزیز بوده را نابود کرده.
۵. همکلاسیها تمایلات قبلی رودئوس را از بین بردند تا زندگی کنند (تناسخ یک بیکار – Mushoku Tensei: Jobless Reincarnation)

رودئوس در زندگی گذشته خود درهم شکسته بود و مدتها میشد که دیگر برای ادامه زندگی خود انگیزهای نداشت. او شرورها را نقد کرده و آنها هم تصمیم گرفتند تنبیهاش کنند. بنابراین آنها هم لباسهایش را کندند و او را به حصار بستند. او از آن روز دیگر حرف نزد و بیشتر و بیشتر به افسردگی و ناراحتی دچار شد. تمام روز در اتاقش بازی میکرد و به خانوادهاش کوچکترین توجهی نداشت. او به خاطر فرضهای اشتباهش همینطور زندگیاش را ادامه داد تا این که حین نجات بچهها از جلوی کامیون از دنیا رفت.
۴. سوبارو درهم شکسته نزد امیلیا بازگشت، امیلیا هم آنقدر غافلگیر شده بود که نمیدانست چکار کند (ری:زیرو – Re: Zero)

سوبارو امیلیا را تنها گذاشت، چون حس میکرد این کار به نفع اوست. وقتی از نبرد سفت و سختی برگشت، حس کرد امیلیا به او توجهی ندارد. از آنجایی که امیلیا همیشه به سوبارو وابسته بود، بنابراین حالا نمیتوانست با احساسات منفی او کنار بیاید. وقتی او یک بار دیگر نزد امیلیا برگشت، سرتاپای بدنش غرق خون و جراحت بود. امیلیا با دیدن این صحنه آنقدر تحت تأثیر قرار گرفت که او را در آغوش گرفت. وقتی سوپارو سرش را روی پای امیلیا گذاشت نفس راحتی کشید. امیلیا هم برای آخرین بار او را بوسید.
۳. سیا نتوانست از دختری که دوست داشت محافظت کند (قهرمان محتاط: قهرمان مغلوب است – Cautious Hero: The Hero Is Overpowered But Overly Cautious)

در دنیای “قهرمان محتاط: قهرمان مغلوب است” ریستا، دوست صمیمی سیا، به همراه او سفر کرد. آنها بعد از این که مدت زمان طولانی را با هم سپری کردند، از همیشه به هم نزدیکتر شدند. در نقطه پایانی که دیگر پادشاه اهرین زندگی میکرد، مجبور بودند جانش را بگیرند. در حین نبرد سیا حس کرد دارد میبازد. بنابراین تا پای جان مبارزه کرد، هر کاری که از دستش برمی آمد را انجام داد، اما باز هم نتوانست از محبوبش محافظت کند. پادشاه اهریمن او را کشت. سپس سیا به عنوان یک ایزدبانو زنده شد و فراموش کرد زمانی سیاه بوده است.
۲. ریمورو نتوانست به موقع از شیون و بقیه محافظت کند (زمانی که به عنوان اسلایم تناسخ پیدا کردم – That Time I Got Reincarnated As A Slime)

موقعی که ریمورو شهر را ترک کرد، ارتشی از مردها به ساکنین شهر حمله کردند. وقتی ریمورو بازگشت، جسد عده زیادی از ساکنین بی گناه شهر را دید. اما وقتی خبر مرگ بادیگراد وفادارش شیون را شنید درهم شکست. شیون برای محافظت از روستاییها شجاعانه جنگید و از ضعف شیون استفاده کرد تا او را بکشد. ریمورو چند لحظه به جسد او خیره شد و متوجه شد او زیادی دلرحمی کرده است. بنابراین از روی خشم هزاران سرباز را کشت و به پادشاه اهریمن تبدیل شد.
۱. رم تا پای مرگ شکنجه شد و سوبارو شاهد این صحنه بود (ری:زیرو – Re: Zero)

سوبارو حتی در بدترین کابوسهای خود تصور نمیکرد روزی چنین صحنهای ببیند. بعد از این که سوبارو با رم دوست شد و به او اعتماد کرد، متوجه شد که باید هر طوری که شده از او محافظت کند. رومانی کانتی دیوانه او را اسیر کرد و رم حتی یک لحظه هم تردید نکرد که باید عجله کند و سوبارو را نجات دهد. متاسفانه، قدرت او آنقدر زیاد نیست که کانتی را شکست دهد. بعد از این که رم کلی شکنجه شد، کانتی او را به سمت سوبارو انداخت و سوبار بدن غرق در خون او را در آغوش گرفت. آخرین کلماتی که سوبارو از رم میشنود حرفهای عاشقانه هستند.
عالی و جالب. مطلب جدیدی بود